سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انتظار...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

راه دگـــــــــران

حرف دل ,     بدون نظر

 

آنچه آموخته ام بردگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و با شعله خویش

ره نمایم به همه گر چه سرپا سوزم

من شدم خلق که مثمر باشم ....

نه چنین زائد و بی جوش و خروش

عمر بر باد و به حسرت خاموش

ای صد افسوس که چون عمر گذشت

معنی اش فهمیدم 



هـــــدف از زیــــــستن

حرف دل ,     یک نظر

 

حال می پندارم هدف از زیستن

من شدم خلق که با عزمی جزم

پای از بند هواها گسلم

پای در راه حقائق بنهم

با دلی آسوده ،

فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و علم

در ره کشف حقائق کوشم

زره جنگ برای بدو ناحق پوشم


ره حق پویم و ره حق گویم و بس ... حق گویم 

 


و کـــــــس نیز مرا هیـــــــچ نگفت

 

 

آن کسانی که نمی دانستند ، زندگی یعنی چه؟ رهنمایم بودند

عمرشان طی شد بی ارزش و بیهوده و مرا می گفتند: که چو آنها باشم

که چو آنها دائم فکر خودمان باشم

فکر تامین معاش ، فکر ثروت باشم

کس مرا هیچ نگفت زندگانی کردن

فکر خود بودن و غافل زجهان بودن نیست

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت ...

 


دلـــــــــم پــــــــــرواز می خـــــــواد

 

از این تکرارساعت هـا

از این بیهوده بودن ها

از این بی تاب ماندن هـا

از این تردید ها

نیرنگ هــا

شک هــا

خیانت هـا

از این رنگین کمان سرد آدمهــا

و از این مرگ باورها و رویاهـا

پریشانم

دلـم پرواز میخواد.