حــــــــرف
حرف هایم تا گوش ماهی می رسد.
مرغ های دریایی سرگردان هر یک کلمات کالم را با خود تا دور دست ها می برند
و آن بالا بر آبی دریا پرتشان می کنند.
حالا دیگر کلماتم حروفی پراکنده اند که هر یک به سویی می روند.
ناگهان موجی بلند از راه می رسد و دیگر هیچ حرفی باقی نمی ماند!
سکوتم ابری می شود و نگاهم بارانی
دوباره کلمات می آیند، این بار طعم ذوق
آنها از هر چه محال است عبور کرده اند
نمی دانم من دریا شده ام یا دریا من ...