خدا هست
اگه تنهاترین تنها شوم .....
باز هم خدا هست
اگه تنهاترین تنها شوم .....
باز هم خدا هست
واسه رسیدن به خدا کجا باید رفت؟
به کدامین سو؟
نقطه ای یافت نکردم که چو مقصد باشد!
در اندیشه ی خیالیه خود خدا را چه تصور کنم که لایق باشد؟
تصور خویش را فراموش کردم!
خدایا باز آمدم به درگاهت! به دیدارت!
تا بدانم!
و بشناسم خدای واقعیت را !
سر در سجده ندارم !
دست نیاز دارم و بس !
گوی زندگی ام دست توست ....
یا بچرخان و ببار یا مچرخان و بایست!
از اینکه در سراشیبی رهایم کنی بی زارم!
روی برگرداندمو درد را دیدم!
بازگشتم باز ...
این بار سر به زیر آمدم !
خجالت زده ام اما پشیمان نه !
راه رفتنم را شناختم و حال ادامه خواهم داد اما...
اما این بار با تو!
خود رهایم کردی در این سرزمین و ناخواسته!
خود نیز نگهدارم باش که گناهی نکنم خواسته!
خدایا ازت ممنونم
می دونی چه حسی دارم؟
بازم هم مثل همیشه متوجه چیزی شدم که پی به اشتباه خودم بردم
و پی به بزرگی تو
و اینکه چقدر به فکرمی دوستم داری
بازم روم نشد همون لحظه ازت تشکر کنم
منو ببخش
منو ببخش
خیلی صبوری اونقدر که نمی تونم بگم چقدر!
دعا می کنم:
که بازم بهت نزدیک بشم
مثل اون زمانی که بودنت در کنارم آرامشم بود
خدایا به من بازم فرصت بده
حتی یه لحظه منو به حالم خودم نزار
فراموشم نکن
خودت می دونی خیلی دوست دارم خیلی ...
دعا می کنم:
به من فرصت بازگشت بدی
آمین
عقل پرسید: دشوارترین مردن چیست؟
عشق گفت: فراق از همه دشوارتر است
گفتم به بلبلی که علاج فراق چیست؟
از شاخه گل فتاد به خاک تپید
ای وای من که غصه دل ناتمام ...
چگونه می شود از خدا گرفت!!
چیزی را که نمی دهد؟
می گویند قسمت نیست، حکمت است
من قسمت و حکمت نمی فهمم
تو که خدایی، طاقت را .....!